تو نیکی می کن و در دجله انداز... -
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



تو نیکی می کن و در دجله انداز... -






درباره نویسنده
تو نیکی می کن و در دجله انداز... -
مدیر وبلاگ : محمدحسین مقدسی[36]
نویسندگان وبلاگ :
محمد صالح مقدسی (@)[0]

فاطمه اسدزاده (@)[0]


سلام من الان که این وبلاگ راه می افته دو سال و نیم سن دارم پدر و مادرم برام این وبلاگ و راه انداختن که بتونند حرفهای من و اعتقاداتم و براتون بنویسند ضمن اینکه در کنارش مباحث روانشناسی و تربیتی کودکان رو هم اضافه می کنند البته اون مباحثی رو که جزء تجربیات این دو سه سال اخیره و بعضا توش موفق بودند. اونا می گن که انشاءالله این وبلاگ و سازماندهی و مدیریت می کنند تا وقتی من بزرگ بشم و یاد بگیرم و بتونم خودم راهشون و ادامه بدم در ضمن آدرس وبلاگ به نام کمیل گذاشته شده چونکه یکی از اسامی هستش که پدر و مادرم به اون علاقه زیادی داشتند و حتی می خواستند اسم منو کمیل بذارند پس اینجا اسم مستعار منه و شما هم می تونید منو کمیل صدا کنید ... و همچنین اگه موضوع وبلاگ سرباز کوچک ولایت هستش دلیلش اینه که پدر و مادرم همه سعی و تلاششونو می کنند که من سربازی بشم و تا آخرین قطره خونم در راه ولایت و رهبر و امام زمانم و خاک پاک و مقدسم خدمت کنم تا انشاءالله در این راه به درجه شهادت نائل بیام اینا رو گفتم که اگه دوست داشتید سرباز خوبی برا امام زمان و رهبرتون باشید پس بیاین کمک کنید تا یه لشکر بزرگ از سربازان فدایی رهبر و امام زمانمون بسازیم منتظر نظرات و پیشنهادات و انتقادات قشنگتون می مونم پس چشم انتظارم نگذارید ...
تماس با نویسنده

موضوعات مطالب
مطالب علمی در زمینه کودکان[8] . کودک شیعه[5] . از دنیای کودکان چه خبر؟[5] . کودک پاکیزه و تمیز[3] . اشعار کودکانه[2] . سرگرمی های کودکان[2] . عکس-فیلم-صوت .
آرشیو وبلاگ
1389
16/2/90
بهمن ماه 90


لینک دوستان
.: شهر عشق :.
منطقه آزاد
دکتر علی حاجی ستوده
به یاد تو
عطش عشق
وبلاگ قالب
قالب سازمذهبی

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
تو نیکی می کن و در دجله انداز... -

آمار بازدید

کل بازدیدها : 26045

بازدیدهای امروز : 10

بازدیدهای دیروز : 1

 RSS 

   

 

تو نیکی می کن و در دجله انداز

 

 

یکی بود یکی نبود . پادشاهی بود به نام متوکل . متوکل پسری داشت به اسم فتح ، متوکل پسرش را خیلی دوست داشت و برایش معلم گرفته بود تا با سواد شود . به یک نظامی دستور داده بود تا تیراندازی یاد بدهد و یک نفر هم به او شنا را آموزش بدهد . یک روز مربی شنا فتح را به کنار رود دجله برد تا شنا یادش بدهد مدتی در آب بود . از آب بازی کردن خوشش آمده بود به استاد گفت : من کی می توانم مثل شما شنا کنم؟
مربی گفت : «زیاد طول نمی کشد ، اگر هر روز تمرین کنی ، شناگر خوبی می شوی» دو سه روزی فتح تمرین کرد بالاخره یک روز تا سر مربی اش به کار دیگری گرم شد ، شناکنان به وسط رود دجله رفت . آب فتح را با خودش برده بود .
خبر به گوش متوکل رسید به دستور او شناگران زیادی به دنبال فتح خودشان را به آب زدند اما فایده ای نداشت . آب فتح را برد . فتح که می دید قدرت مبارزه ندارد خود را رها کرد و به آب سپرد تا در جایی دور افتاده به تنه ای درخت بزرگی برخورد کرد . فتح خودش را به تنه درخت رساند و روی آن نشست . شناگران هم چنان به دنبال او می گشتند تا اینکه او را پیدا کردند و نزد متوکل بردند . متوکل دستور داد برای پسرش غذا بیاورند . فتح خندید و گفت : نه پدر ، من نه گرسنه هستم نه تشنه ، در این یک هفته هر روز هم آب می خوردم و هم یک قرص نان که در یک سینی چوبی برایم آب می آورد . روی نان ها نوشته بود «حسین اسکاف» متوکل تعجب کرد دستور داد به دنبال این نام بگردند و او را نزد متوکل ببرند . حسین اسکاف را پیدا کردند .
متوکل به او گفت : «تو هر روز یک قرص نان را در یک سینی چوبی به آب می انداختی ! چرا این کار را می کردی؟» حسین اسکاف گفت: از قدیم شنیده بودم که اگر نیکی کنی به پاداش می رسی . با خودم گفتم: شاید گرسنه ای به این نان نیاز داشته باشد یا پرندگانی گرسنه آن را بخورند
متوکل خندید و گفت: «تو نیکی کرده ای و در دجله انداخته ای ، حالا هم پاداشش را می بینی»‌ دستور داد از خزانه طلا و جواهرات زیادی به او هدیه کنند .
از آن به بعد وقتی می خواهند بگویند که نیکی کننده پاداشش را خواهد گرفت می گویند "تو نیکی می کنی و در دجله انداز"

به نقل از وبلاگ http://mystoriesandwords.blogfa.com



نویسنده » محمدحسین مقدسی » ساعت 3:51 عصر روز دوشنبه 90 فروردین 8